استبشار. (ترجمان القرآن). تفریح. مسرت نمودن. ابهاج: قارون نکرد شادی چندان به نعمتش کز بهر ایر خواجه کنی تو همی کروز. منجیک. کرا بانگ و نامش شود زیر خاک چه شادی کند خیره بر بانگ زیر. ناصرخسرو. به کام دل نشاط افزای و شادی کن که دلها را به شادی و نشاط خویش بی تیمار و غم داری. امیرمعزی (از آنندراج). ای گروه مؤمنان شادی کنید همچو سرو و سوسن آزادی کنید. مولوی. هین بملک نوبتی شادی مکن ای تو بستۀ نوبت آزادی مکن. مولوی. بسته در زنجیر، شادی چون کند چوب اشکسته عمادی چون کند. مولوی. هیچ شادی مکن که دشمن مرد تو هم از موت جان نخواهی برد. سعدی (مفردات). برو شادی کن ای یار دل افروز غم فردا نشاید خوردن امروز. (گلستان). شماته، شادی کردن به مکروهی که دشمن را رسد. (تاج المصادر بیهقی). - امثال: شادی میکن چو غم بغایت برسد. (از امثال و حکم)
استبشار. (ترجمان القرآن). تفریح. مسرت نمودن. ابهاج: قارون نکرد شادی چندان به نعمتش کز بهر ایر خواجه کنی تو همی کروز. منجیک. کرا بانگ و نامش شود زیر خاک چه شادی کند خیره بر بانگ زیر. ناصرخسرو. به کام دل نشاط افزای و شادی کن که دلها را به شادی و نشاط خویش بی تیمار و غم داری. امیرمعزی (از آنندراج). ای گروه مؤمنان شادی کنید همچو سرو و سوسن آزادی کنید. مولوی. هین بملک نوبتی شادی مکن ای تو بستۀ نوبت آزادی مکن. مولوی. بسته در زنجیر، شادی چون کند چوب اشکسته عمادی چون کند. مولوی. هیچ شادی مکن که دشمن مرد تو هم از موت جان نخواهی برد. سعدی (مفردات). برو شادی کن ای یار دل افروز غم فردا نشاید خوردن امروز. (گلستان). شماته، شادی کردن به مکروهی که دشمن را رسد. (تاج المصادر بیهقی). - امثال: شادی میکن چو غم بغایت برسد. (از امثال و حکم)
شاهد گرفتن. اقامۀ شهود برای امری کردن، در عبارت ذیل از کتاب اسرار التوحید، معنی جشن کردن و طعامهای شاهد ترتیب دادن و خوان طعام نام نهادن و سور کردن و نظایر آن دارد: آن روز فام شیخ بگزاردند و کار عرس بساختند و دیگر روز شاهد کردند و خرقۀ شیخ و خرقهای جمع که موافقت کرده بودند پاره کردند. (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 297)
شاهد گرفتن. اقامۀ شهود برای امری کردن، در عبارت ذیل از کتاب اسرار التوحید، معنی جشن کردن و طعامهای شاهد ترتیب دادن و خوان طعام نام نهادن و سور کردن و نظایر آن دارد: آن روز فام شیخ بگزاردند و کار عرس بساختند و دیگر روز شاهد کردند و خرقۀ شیخ و خرقهای جمع که موافقت کرده بودند پاره کردند. (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 297)
شادان کردن. شادمان کردن. شادمانه کردن. خوشحال کردن. مسرور ساختن. سرور. مسرت. ابهاج. افراح. ایناس. تفریح: برنده بدو گفت کای تاجور یکی شادکن دل به ایرج نگر. فردوسی. نخستین نیایش به یزدان کنید دل از داد ما شاد و خندان کنید. فردوسی. کز آباد کردن جهان شاد کرد جهانی به نیکی ازو یاد کرد. فردوسی. ناشاد مرا ای بت نو شاد مکن نیکویی کن مرا ببد یاد مکن. مر خصم مرا از غم من شاد مکن از داد خدا بترس و بیداد مکن. ارزقی. دلم را بدلداریی شاد کن. نظامی. درون فروماندگان شاد کن. سعدی (بوستان). تار و پود عالم امکان بهم پیوسته است عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد. صائب. این ناکسان که فخر بر اجداد می کنند چون سگ به استخوان دل خود شاد میکنند. صائب
شادان کردن. شادمان کردن. شادمانه کردن. خوشحال کردن. مسرور ساختن. سرور. مسرت. ابهاج. افراح. ایناس. تفریح: برنده بدو گفت کای تاجور یکی شادکن دل به ایرج نگر. فردوسی. نخستین نیایش به یزدان کنید دل از داد ما شاد و خندان کنید. فردوسی. کز آباد کردن جهان شاد کرد جهانی به نیکی ازو یاد کرد. فردوسی. ناشاد مرا ای بت نو شاد مکن نیکویی کن مرا ببد یاد مکن. مر خصم مرا از غم من شاد مکن از داد خدا بترس و بیداد مکن. ارزقی. دلم را بدلداریی شاد کن. نظامی. درون فروماندگان شاد کن. سعدی (بوستان). تار و پود عالم امکان بهم پیوسته است عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد. صائب. این ناکسان که فخر بر اجداد می کنند چون سگ به استخوان دل خود شاد میکنند. صائب